گروه جهادی وارثان

بسیج دانشگاه علوم اسلامی رضوی

بسیج دانشگاه علوم اسلامی رضوی

گروه جهادی وارثان
آه....
چقدر سخت است دل کندن از این همه سادگی ....
۱۸ بهمن ۹۱ ، ۱۱:۵۲

طنز تلخ

خستگی زیاد است...

حتی نای حرف زدن هم نداشتیم، ماشین وانت آمد و برای برگشت سوار شدیم.بدون هیچ حرف و حدیثی ماشین به حرکت در آمد . چند بار گاز داد تا از چاله بیرون بیاید و حرکت کند. اما هر بار دوباره در چاله گیر می کرد. مثل اینکه راننده به این زودی عصبانی شد. این را از گاز زیادی که به ماشین داد فهمیدم . در این حین یکی از بچه ها ایستاد تا جابه جا شود. اما در سکوت مطلق و نگاه های خاک آلود بچه ها ، با تکه نانی که در دست داشت ، از پشت سر ، از ماشین پرگاز پرت شد پایین...

اما باز هم ماشین نتوانسته بود از چاله بیرون بیاید و دوباره عقب عقب می رفت تا او را زیر بگیرد. در بهت نگاهایمان و بر خلاف انتظارمان ، او حتی نای بلند شدن هم نداشت و ماشین...

در این حین یکی از بچه ها ، با سرعت پرید پایین( در دلم او را تحسین کردم که هنوز توانی در بدن دارد) اما در عین ناباوری به جای کمک به این دوست ، تکه نان گِلی را برداشت و به سرعت به سمت مرغ ها و بوقلمون های تماشاگر کنار جاده برد و شروع کرد به تکه تکه کردن....

 با جمع شدن مرغ ها به دور او یکی دیگر روی سقف ماشین زد و ماشین ایستاد.

لبخند تلخی اول روی لب های مصدوم ، بعد همگی ما نقش بست که در این برهوت گرسنگی و تشنگی ، می خواست تکه نان گِلی حرام نشود...



موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۱/۱۱/۱۸

نظرات  (۱)

آخ امین شریفی افتاده رو زمین سجاد هم نون رو میبره برا بوقلمونا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی