گروه جهادی وارثان

بسیج دانشگاه علوم اسلامی رضوی

بسیج دانشگاه علوم اسلامی رضوی

گروه جهادی وارثان
آه....
چقدر سخت است دل کندن از این همه سادگی ....
۱۷ بهمن ۹۱ ، ۰۷:۰۶

حسرت

در سرمای زیر 10 درجه ، عرق پیشانی اش را گرفت . موهای خیس روی پیشانی و سرش را با دست شانه کرد. نفسی کشید و با بخار دهانش ابرهای خیس بالای سرمان را شرمنده  کرد. با تکه چوبی گل های  چسبیده به کفشش را که سنگینش کرده بود جدا کرد. نفس نفس زنان می گفت :« این بار که بروم پایین ، انشاءالله تمامش می کنم»

دوباره بلند شد تا از چاه پایین برود. می خواستم چیزی گفته باشم؛ گفتم :حداقل کمی آب بخور....   گفت:«هرموقع صدای کلنگ آهسته شد خودت بطری آب را بنداز پایین» و آرام از چاه پایین رفت.یک ، دو ، سه ، چهار متر... کم کم رسید آخر.به سختی دیده می شد .  حدود یک ساعت شد و صدا آرام نشد....

حسرت انداختن بطری آب را در دلم گذاشت.

فقط بالای چاه مدام برای سلامتی اش بلند ماشاءالله می گفتم تا بداند که هنوز هستم....


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۱۱/۱۷
سردبیر

نظرات  (۱)

فدای لب هی خشک ابالفضلی ها

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی